خبر به دورترین نقطه جهان برسد
که او نخواست به من خسته بی گمان برسد
| ||
|
میگن هیچ عشقی تو دنیا مثه عشق اولی نیست میگذره یه عمری اما از خیالت رفتنی نیست داغ عشق هیشکی مثل اونکه پس می زندت نیست چه بده تنها شی وقتی هیچ کسی هم قدمت نیست چقده سخته بدونی اونکه میخوایش نمی مونه که دلش یه جای دیگه است و همه وجودش مال اونه چه بده برای اونکه جون میدی غریبه باشی بگی میخوام با تو باشم بگه میخوام که نباشی... نمیدونم کجا.... ولی میخوام برم.... یه جایی که از همه چیز و همه کس دور باشم.... میخوام برم دنبال خودم بگردم... میخوام خودمو پیدا کنم... دیگه نمیخوام اسیر باشم... میخوام آزااااااد باشم... شما که غریبه نیستید... از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون... روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت... به آرزوهام توی زندگیم نرسیدم... به عشقم نرسیدم... به اون جایگاهی که میخواستم نرسیدم... ودر مقابل به تنهایی و غم و دلتنگی رسیدم... میخواستم این وب رو حذف کنم... اما دلم نیومد چون ازش کلی خاطره دارم... چون یادآور روزای تلخ زندگیمه... یه مدت میخوام با خودم خلوت کنم... اگه یه وب جدید دست و پا کردم حتما خبرتون میکنم... دلم برای همتون تنگ میشه... اگه ازم بدی دیدید حلالم کنید... برام دعا کنید....بای.
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا آخه چراااااااااااااااااااااااااااااا؟ چرا هر وقت که فک میکنم همه چی درست شده بدتر اوضاع خراب تر میشه؟؟؟؟ خدایاااا یعنی من اینقد دور شدم که صدامو نمیشنوی؟؟؟ به خداااااا سختمه.... دارم تو امتحانات رفوزه میشم هاااا؟ یه تقلبی... یه راهنمایی... یه چیزی.... خدایا ناشکری نمیکنم ولی.... من دانش آموز تنبلی ام.اینقد امتحان سخت ازم نگیر خدایاااا من هیچ وقت از درگاهت ناامید نمیشم تو رو خدا تنهام نذاررر....
یکی بود نبود زیر این طاق کبود مرغ عشقی خسته بود، که دلش شکسته بود اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس همه ی آرزوهاش،پر کشیده بود و بس تا یه روز یه شاپرک،نگاشو گوشه ای دوخت چشش افتاد به قفس، دل اون بد جوری سوخت زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید style="color: #99cc00"> تو چش مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید alt="" src="http://loxblog.com/fckeditor/editor/images/smiley/msn/16.gif" />دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشستتا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست شاپرک گفت که بیا حالا با هم پر بکشیم بریم تا اون بالاها سوار ابرها بشیم یه دفعه مرغ اسیرنگاهش بهاری شد بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید با خودش یه عهدی بست نفس سردی کشید دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید آسمون سرخابی شد سوز برگ از راه رسید شاپرک یخ زد و رفت، مرد و موندگار نشد چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد مرغ عشق شاپرک و به دست خدا سپرد نگاهش به آسمون، تا که دق کردش و مرد....
بزرگ راه های مهندسی ساز
ما را به هم نمی رسانند عشق با قوانین بیگانه است از بیراهه ها بیا برای دیدن کسی که عمریست دوستت دارد!!! من شمع جان گدازم ، تو صبح جان فزایی.. سوزم گرت نبینم ، میرم چو رخ نمایی... نزدیک این چنینم ، دور آن چنان که گفتم... نه تاب وصل دارم ، نه طاقت جدایی... |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |